Translate

فایز دشتی


اشعاری از فایز دشتی مرد همیشه جاودان عرصه شعر و شعاری در تاریخ ایران مردی که فقط نه بخاطر اشعارش در دل مردم جا دارد بلکه زندگی پر از فراز و نشیبش که سرشار از مردانگی و شجاعت است نیز محبوبیت خاصی به این شخصیت جاودانه داده است.
فهمیدن درد مردم و فریاد کشیدن ان با اشعارش نشان دهنده این است که اشعارش را در خدمت مردم به کار برده نه برای درهم و دینار خان و خوانین .اشعاری که در دل و جان مردم جنوب رخنه کرده از  او اسطوره ای ساخته است  که در اعماق جان این مردم جا گرفته و هیچ کس نمی تواند جای او را در دل مردم بگیرد و چون از جنس مردم بود و با انها زندگی می کرد اشعارش جان می بخشد و روح تازه ای در زندگی این مردم می دمد . نه جز طبقه خاصی بود نه از طریق نام و اوازه پدرانش به جایی رسیده بود نه برای دربار کار می کرد که امرار معاشش از ان طریق باشد و بخواهد در مدح انان بسراید ... نه فایز همان مرد ساده و روستایی بود که زندگی  او از جنس همین مردم بود. 

اگر دانی که فردامحشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا میتوانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست

--

سحر دل ناله های زار میکرد
چنان که دیده را خونبار میکرد
شکایت های ایام جوانی
به فایز یک یه یک اظهار میکرد

--

بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد

--

به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز ؟
زند پهلو به ماه چارده را

--

دلا امشب نه وقت قال و قیل است
نه هنگام حکایات طویل است
ببین فایز ! قوافل در قوافل
به هر جانب صدای الرحیل است

--

رخت تا در نظر می آرم ای دوست
خودم را زنده می پندارم ای دوست
ولی چون تو برفتی یار فایز
بگو این دل به کی بسپارم ای دوست

--

نسیم روح پرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است ، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب

--

سوار خنگ خوش رفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو سلطان حبش فایز ز شوقش
جهان زیر نگین پندارم امشب

--

بگو تا دلبر حورم بیایید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید

--

دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار
که ابروی کجت جانم تبه کرد

منبع: http://dashtiha.blogfa.com

هیچ نظری موجود نیست: