این داستان قسمتی از خاطرات حاج سیاح است - حاج سیاح 18 سال در دنیا سفر کرد و به همین دلیل نام مستعارش سیاح (Explorer) است.
وضعیت دردناک بوشهر (ابوشهر یا Bushire) از زبان حاج سیاح بشنوید - این نمونه بارزی از بی کفایتی همیشگی ایران است که تا امروز گریبان بوشهر را گرفته است. می توانید نگاهی به صفحه 8 یا 11 بیاندازید تا خلاصه بحث دستتان بیاید!
از بندرعباس تا بوشهرحاج سياح بعد از يک شبانه روز توقف در بندرعباس و گردش در آنجا به قول خودش با « تأسف بر بي صاحبي چنين بندري » شبانه از راه دريا راهي بندر لنگه شد و صبح روز بعد وارد آنجا شد. به نوشته ي وي « بندر لنگه اگرچه کوچک است و هواي بدي دارد و لکن براي بندر بودن بسيار خوب است ». در بندر لنگه يکي از تجار معروف به نام حاج علي از حاج سياح دعوت کرد تا به ديدار او برود. بر خلاف موارد قبلي، حاج سياح دليل اين دعوت را ذکر نمي کند اما او طبق معمول رغبتي به اين کار نشان نداد و حاج علي خود با مقداري خورد و خوراک به ديدن وي رفت.
حاج سياح سرانجام در انتهاي سفر دريايي خود در 14 رجب سال 1294 ق به بندر بوشهر رسيد. او شش روز ( تا 19 رجب همان سال ) در بوشهر ماند و سپس راهي شيراز شد. با توجه به همين اقامت شش روزه است که او درباره ي وضع بوشهر آگاهي هاي بيشتري ارائه مي کند.
حاج سياح ابتدا از داخل کشتي با دوربين به شهر نگاه کرد و آنطور که خود مي گويد آنجا را خراب و بي صفا يافت. با توجه به اينکه لنگرگاه کشتي از ساحل دور بود، زورق ها براي حمل کالا و مسافر به کشتي آنها نزديک شدند. نخستين فردي که با حاج سياح ملاقات کرد ميرزا فرج الله ارسنجاني بود که براي اعلام پيام دعوت محمدعلي ملک التّجار بوشهري به حاج سياح، وارد کشتي شد. از محتواي نوشته ي حاج سياح چنين پيداست که او ميرزا فرج الله را از قبل مي شناخته، اما او توضيحي درباره ي اين آشنايي قبلي ارائه نمي کند. سپس شخصي به نام حاج شيرخان که حاج سياح او را غلام ملک التّجار خوانده با همان پيام نزد وي آمد و يادآور شد که ملک التّجار عليل و بستري است. حاج سياح باز هم مناعت طبع به خرج داد و در پاسخ گفت که « چون مريض است به ملاقات و عيادت مي آيم، ليکن زحمت نزول به منزل ايشان نمي دهم ». مسائل ديگري که در بوشهر اواخر عصر ناصري توجه حاج سياح را به خود جلب کرده بود و گوياي وضع آن بندر در اين زمان است، از اين قرارند:
شوري آب شهر و آوردن آب شيرين از يک فرسخي.
مخروبه و معطل بودن آب انبار قوام الملک که از آب باران پر مي شده است.
غسّالي اموات در پشت جاده در کنار دريا.
فراواني غلامان و کنيزان زرخريد در منزل ملک التّجار و معروفيت او به خساست.
عمارات و باغات ريشهر به عنوان ييلاق بوشهر و غوره خوب آنجا که مي گفتند انگور نمي شود.
آنچنانکه وقتي دريافت عده اي مشغول غسل دادن يک ميت زن در پشت چادر هستند، رأي به بي همتي برخي اهالي متمول بوشهر داد. ظاهراً اشاره ي او در اين قضاوت بيشتر ناظر بر موقعيت و مکنت ملک التّجار بوده است که به قول مؤلف فارسنامه « کار تجارتش به جايي رسيد که در ميانه زمره تجار ايران از وفور مال التّجاره اگر شخص او نبود، لامحاله در شماره ي شخص دويم محسوب بود ». حاج سياح خود از اين موضوع ياد کرده و ضمن اشاره به ثروت و شهرت ملک التّجار مي نويسد « چون معروف بود که خيلي خسيس است مهيا نديدم که از او خواهش کنم در بوشهر غسال خانه اي بنا کند ». با اين حال حاج سياح باز هم موضوع غسّالخانه را فراموش نکرد و در شيراز آن را با حاجي محمدصادق اصفهاني که از متوّلان و خيّران شهر بود در ميان گذاشت. هنگامي که حاج محمدصادق از او خواست چنانچه پيشنهادي براي انجام کارهاي خير دارد، به وي اعلام کند، حاج سياح گفت « خواهش دارم غسال خانه اي در بوشهر بنا کنيد که اموات خصوصاً نسوان را در زير آسمان غسل ندهند » . حاج محمدصادق نيز پذيرفت که با اولين پست بنويسد که اين کار انجام شود. هفت سال بعد ( 1301 ق/ 1262 ش ) که حاج سياح بار ديگر به بوشهر آمد، مراتب امتنان خود را از حاج محمدصادق به خاطر ساختن غسال خانه اعلام داشت.
حاج سياح از همراهي فردي به نام حاجي ميرزا ابولقاسم با وي در بازديد از ريشهر نيز ياد کرده، اما درباره ي مقام و موقعيت اين فرد توضيحي نمي دهد. در نهايت او با ديدن اوضاع و احوال بوشهر و احتمالاً آنچه از بندرعباس تا آنجا ديده بود، دو نتيجه گيري يکي درباره ي وضع عمومي ايران و ديگري پيرامون وضع بوشهر ارائه مي کند. در مورد اول مي نويسد: «وضع ايران را عجيب ميبينم، مدت مديدي خارجه را ديدهام و تأسفها بر حال حاضر ايران وطن محبوب دارم که زياد در حال تنزل است، همه به ظاهرسازي اکتفا ميکنند. پس از هجده سال دوري، انتظار داشتم که تغييراتي در وضع مملکت انجام يافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد ولي با ديدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظاري بيهوده داشتهام و چنان تأثيري به من دست داد که اگر سوق زيارت مادرم نبود، از همين بوشهر مراجعت ميکردم».و در مورد وضع بوشهر به طور خاص نيز مي نويسد « اين بندر مهم ايران که از بي مبالاتي اولياء دولت ترقي لازم نکرده از طرف دريا به همه جاي عالم راه دارد و راه خشکي از آنجا به داخله ي ايران که بايد مال التجاره حمل شود بسيار بد و سخت و ناهموار است و اَحَدي درصدد برنيامده که مثل همه جاي عالم تجارت را که الان ترقيّات ممالک منوط به آن است، آسان نمايد ».
اين علم و تمدن اروپا که مثل آفتاب تابان شده بر بسيار قطعات نيز شعاع افکنده است. مثلاً مصر و هند با اينکه در تخت اسارت انگليس است باز از برکت علم از جهت آبادي و مدنيت از سابق بهتراند. در مقام انصاف، انسان به هر جا ميرود عالم مسلمان را ذليل و ممالک اسلاميه را خراب و همه را با هم منافق ميبيند. مسلمانان که زماني از برکت علم و اتحاد و عمل به قانون اسلامي بر نقاط بسياري از کرهي زمين حکمفرما شدند، الآن در هر جا اسير ديگران و زير بار گران جهل و ظلم هستند خصوصاً مملکت عثماني و ايران و از تمام نقاطي که ميديدهام، بدتر ايران است که هيچ جا به اين درجه خراب و پريشان نيست جهت آن هم اين است که در تمام زمين به اين شدت ظلم از امراء و نفوذ جهل از ملاها نيست. اين دو سنگ آسيا در ايران در نهايت قوت و شدت عموم مردم را خرد ميکنند زيرا هر کس براي حفظ خودش در مقابل اين دو قوه ناچار به تزوير و دروغگويي است که سبب انحطاط اخلاق است.
آه وطن! ايراني در ايران تو را ميبيند، غرق غم است، به خارج ميرود تو را مقايسه با ديگر ممالک ميکند، دائماً در الم است، در وطن اسير و در خارج حقير است.
«هرگز ديني مقام توحيد اسلام (لا اله الا الله) را ندارد لکن افسوس مسلمانان قدر اسلام را ندانسته، اخوت اسلامي را مبدل به نفاق و اغراض کردهاند، عمل اسلام را ديگران بردهاند».
حاج سياح در جاي ديگر افسوس ميخورد آنچه نيست، «حقايق دين است و ترقي و دانايي و حسن اخلاق» اما آنچه هست «کلاً جهالت است غفلت» او انتقاد ميکند که ماه محرم و صفر که ماههاي عزا است عملاً به گردش و نمايش و تماشا و فسق و فجور و عشقبازي و شکمپروري و اظهار تجملات و همچشميها و مبالغهها تبديل شده است.
«تمام ايران براي کسي که دنيا را ديده، خرابهاي بيش به نظر نميآيد که در هر طرف دست ظلم، جان و ناموس و عقل و هوش و مال و راحت را از مردم گرفته، ظلم تمام اين فضا را پر کرده، و تمام اين خرابيها به سبب نبودن قانون در اين مملکت است».
يکي ديگر از مواردي که سياح براي ظلم بر مردم مشاهده کرده است، حرص در کسب مناصب اداري و سياسي است. او مينويسد:
در اين مدت که من به ايران برگشتهام، يک چيز خانمان برانداز مايهي افتخار شده و آن اينکه با هر وسيله و رشوه و ارتکاب هر بيحيايي و رذالت توسط کسي، حکومت و رياستي به او سپرده ميشود و او با خيانت و غارت مردم و رشوه و جريمه، ثروت زيادي در اندک وقت تهيه ميکند و از يک سال حکومت، مال مردم يک ولايت را بيشتر گرفته و با سود استفاده پولهاي کلاني به دست ميآورند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر